دوباره باز هم شب است دوباره باز نیستی که با تو ابر را بغل کنم
که با تو ماه را ببینم و به عهد عاشقانه ام عمل کنم عجب شبهایی که تو نیستی
ستاره چیده ام برای تو میان فکرهای ناب و عاشقانه ام ببین که ناز صد هزار
تا ستاره را چه کودکانه من خریده ام برای تو به بزم پاک جیرجیرکی
نشسته ام کجای این جهان نشسته ای که خالی است جای تو کنار من
در این شبی که عشق از دریچه ی نگاه آسمان چکیده روی تار و پود
باورم چه بیقرار خواستم تو را و نیستی عجب شب هایی تو نیستی
:: برچسبها:
دلنوشته فراق,
|